افسانه مامان کیان جون

20 نظر تایید نشده!

سلام به همه دوستای گلم که تو این مدت فراموشم نکردن.شرمنده که خیلی وقته (حدود سه ماه و نیم) کامنت های زیباتونو تایید نکرده بودم و به جبرانش تصمیم گرفتم جواب همشونو یکجا تو یه پست اختصاصی بدم.امیدوارم منو ببخشین کیک های من برای عزیزدلم | مامان علی و حسین 7:58 6 مهر 1393 سلام عزیزم اتفاقی به وبتون اومدم از دیدن این همه ذوق و سلیقه و کدبانوگریتون به وجد اومدم و اول صبحی کلی انرژی گرفتم ماشاالله هم گفتم واااااااااای سلام خانوم همه چی تموم وقتی اسم وبت رو دیدم باورم نمیشد که آشپزی های مامانم اومده وب من حقیر و برام نظر گذاشته.ذوق مرگ شدم وقتی دیدم شما که استاد همه هستین دارین...
11 مهر 1393

روز مرد و غافلگیر شدن همسری

     از همه دوستای گلم بابت تاخیر طولانی مدتم معذرت میخوام.ممنون که فراموشم نکردین.دوستون دارم.   برای روز مرد تصمیم گرفتم واسه شوهری کادو نخرم!!! آخه به نظرم بی مزه بود که بخوام با پول خودش براش کادو بخرم واسه همین تصمیم گرفتم جور دیگه ای غافلگیرش کنم. خیلی قبلنا پیش گفته بود کوفته خیلی دوس داره.تو این 5 سال و نیم یادم نمیاد خورده باشیم! واسه همین با خودم گفتم براش درست کنم تا خوشحال شه.با اینکه مامان خودمم درست نمیکنه (فقط قدیما یه چندباری درست کرده بود).نگران اینم بودم که کوفته ها وا بشه!!! خلاصه درست کردم و عالی شد و خیلی خوشش اومد و هر قاشقی که میخورد هی میگفت به به،حرف نداره،خی...
15 ارديبهشت 1393
1957 11 35 ادامه مطلب

نوروز 93 و کلی ماجراهای خوب و بد!

با خوبی ها و بدی ها،هر آنچه بود گذشت... برگی دیگر از درخت زمان بر زمین افتاد... سالی دیگر گذشت... روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد... امسال با اینکه تا روزهای آخر درگیر دانشگاه بودم ولی خدارو شکر به همه کارام رسیدم.البته خیلی فشرده! صبح رفتیم مشهدو و کارای پایان نامه و بعدازظهرش رفتیم خیابون راهنمایی و دو تا مانتو و یه شال و یه روسری گرفتیم و میخواستم کیفم بگیرم که دیگه مغازه ها بستن و همون موقع ساعت 12 شب برگشتیم خونمون. خونه تکونی هم یه روز مامانم اومد کمکم و یه روزم خواهری و بیشتر کارام تموم شد. مامان گلی گفت نگران شیرینی هم نباش خودم بهت میدم فقط برای اینکه یه تف...
1 فروردين 1393

روز دفاع هم خوشحال هم ناراحت!

از 8 صبح رفتم دانشگاه و توی چند تا جلسه دفاع شرکت کردم ساعت 10 نوبت دفاع خودم شد و خیلی با ارامش دفاع کردم و همه چی خیلی خوب پیش رفت و به سولات استاد دفاع با تسلط کافی جواب دادم. همسری هم پا به پام بود و سر جلسه دفاع ازم فیلم گرفت تا خاطرش برام بمونه. بعد از دفاع شیرنی کیکی تعارف کردیم و خوردیم و خوشحال بودیم رفتم اتاق استاد راهنما و شیرینی خانگی که خودم درست کرده بودم بهش دادم و به استاد دیگه ای ام که تو اتاق بود جناب آقای یزدانجو تعارف کردم خوشحالیم دوامی نیافت تا اومدیم سوار ماشین شیم که بیایم خونه دیدم گوشیم نیست بدشانسی اینکه سایلنت کرده بودم که سر جلسه دفاع صداش در نیاد و حالا هرچی زنگ میزدم بهش معلوم نبود کجایه ...
28 اسفند 1392

بالاخره دفاع میکنم

مدتیه که شدیدا درگیر پایان نامه لعنتی ام . بالاخره قراره 26 اسفند دفاع کنم. از این دیرتر دیگه نمی شد! غیر از خودم دوستای عزیزمم درگیر شدن و همین جا از سمیه جون مامان زینب و فاطمه جون مامان بهار تشکر میکنم که به خاطر من با وجود بچه کوچیک رفتن دانشگاه تا من مجبور نباشم بیام مشهد برای دادن یه برگه دفاع و ... بعد از اینکه دفاع کردم مفصل تر درباره این چند روز این پست رو تکمیل میکنم. راستی از همه دوستای خوبم که مشهدن دعوت میکنم در جلسه دفاع که روز دوشنبه  میباشد ساعت 10 ساختمون 3 و کلاسشو هنوز نمیدونم! اگه مایل بودن شرکت کنن.خوشحال میشم. در ادامه مطلب چندتا عکس از دانشگاهمون گذاشتم. بعدا نوشت:اینکه دیر دفاع کردم واسه این بود که ا...
20 اسفند 1392

15 اسفند تولد همسری

امسال به خاطر پایان نامه خیلی چیزا اون جور که میخواستم پیش نرفت.یکیش تولد همسری بود و از این بابت خیلی ناراحت بودم. اما روز تولدش مامان جونم زنگ زد گفت ناهار بیاین اینجا و وقتی رفتیم دیدیم مامان گلی واسه حمیدجون کیک درست کرده و یه تولد کوچولو گرفتیم البته فهیمه و شوهرش رفته بودن بیرون شهر و خودمون 4 تا تولد گرفتیم منم اومدم روش بنویسم حمیدجان تولدت مبارک که وسط کار دیدم جا نمیشه!   کادوی من لباس تن همسری بود و کادوی مامان و بابایی 100 هزارتومان نقدی ...
16 اسفند 1392

دفاع پایان نامه

سلام دوستای گلم اومدم یکم از حال و هوای این روزای پر استرسم براتون بگم چهارشنبه رفتم دانشگاه برای اینکه داکیومنت پایان ناممو به استاد راهنما(خانم دکتر رجایی)نشون بدم و اگه تایید کرد برای شنبه وقت دفاع از استاد دفاعم (آقای دکتر شمسایی)بگیرم. اولش که رفتم پیش رجایی فهمیدم مهلت دفاع تا دهم نبوده و تا پونزدهم وقت داریم و کلی خوشحال شدم و کمی خیالم راحت شد! بعدش هم که رجایی گفت برم از شمسایی وقت برای چهارشنبه هفته دیگه بگیرم که دفاع کنم.منم با خوشحالی رفتم جای شمسایی که دیدم در اتاقش بسته یه و کلی ضدحال خوردم.بعد از  پرس وجو مدیر گروه گفت احتمالا فردا میاد و من و همسری مجبور شدیم شبو بمونیم. صبح 5 شنبه خوشحال رفتیم دانشگاه و چون...
12 اسفند 1392

تولدم مبارک!

22 بهمن و بیست و چهار سالگی افسانه   من گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم ! حتی برایش لالایی بخوانم و در لا به لای این لالایی خواندن ، در گوشش آهسته بگویم که من دوستت دارم ، خودم جان! با همه کمی ها و کاستی هایت ... با همه ی خوبی ها و بدی هایت... من عاشقانه دوستت دارم تا مرز بی نهایت خودم جــــــــــــــــــــــــان! و چه احساس نابی هست که در بیست و چهارمین سالگرد تولدم بودند و هستند آنهایی که از شادی هایم واقعا واقعا واقعا از ته دل شاد می شوند... پروردگار مهربانم سپاس بیکران   تا دوشنبه 21 بهم...
24 بهمن 1392

شیرینی پزون

پارسال اولین سالی بود که منو حمید سال تحویل خونه خودمون بودیم و منم مثل مامانم که هر سال شیرینی هارو خودش درست میکنه،پارسال اولین تجربمو کردم و 5 مدل شیرینی درست کردم. نخودی،گردویی،بیسکوییت کره ای،توت،نارگیلی این عکس های شیرینی های نوروز 92 منه که با کمک حمیدجون جونی درست کردم.از چند مدلش برای مادرشوهرمم درست کردم.البته از شیرینی های توتم عکس نگرفته بودم،حیف شد چون اونا از همه خوشگلتر شده بودن   همه کارهای سفره هفت سینم خودم کردم!   تزئین تخم مرغ ها که خیلی هم خالی کردنشون راحت نبود!      اینم از سبزه خوشگل موشکلم     عکس های سفره هفت سین بدون مهمونامون! ...
14 بهمن 1392