بالاخره دفاع میکنم
مدتیه که شدیدا درگیر پایان نامه لعنتی ام . بالاخره قراره 26 اسفند دفاع کنم. از این دیرتر دیگه نمی شد!
غیر از خودم دوستای عزیزمم درگیر شدن و همین جا از سمیه جون مامان زینب و فاطمه جون مامان بهار تشکر میکنم که به خاطر من با وجود بچه کوچیک رفتن دانشگاه تا من مجبور نباشم بیام مشهد برای دادن یه برگه دفاع و ... بعد از اینکه دفاع کردم مفصل تر درباره این چند روز این پست رو تکمیل میکنم.
راستی از همه دوستای خوبم که مشهدن دعوت میکنم در جلسه دفاع که روز دوشنبه میباشد ساعت 10 ساختمون 3 و کلاسشو هنوز نمیدونم! اگه مایل بودن شرکت کنن.خوشحال میشم.
در ادامه مطلب چندتا عکس از دانشگاهمون گذاشتم.
بعدا نوشت:اینکه دیر دفاع کردم واسه این بود که استاد دفاع گرااااااااامی مشهد تشریف نداشتن و ما رو کاشته بودن!
هر روز زنگ میزدم دانشگاه
یه روز میگفتن باید استاد دفاع خودت بیاد نمیشه عوضش کرد!
چهار شنبه میگفتن شنبه میاد
شنبه زنگ میزدم میگفتن دوشنبه حتما میاد
دوشنبه زنگ زدم گفتن اگه سه شنبه نیومدن استاد دفاعتتو عوض میکنیم
بالاخره سه شنبه تشریف آوردن و فرمودن داکیومنت رو بفرست تا من ببینم بعد وقت دفاع بهت بدم
منم همون روز براش فرستادم و چهارشنبه زنگ زدم که وقت دفاع بگیرم گفت هنوز ندیدم فردا تماس بگیرین
پنجشنبه زنگ زدم گفت چیزی برام نیومده و کاشف به عمل اومد که چون ادرس ایمیلم ناآشنا بوده داکیومنت عزیزم رفته تو سطل آشغال!
بعد که جناب شمسایی متوجه شدن بهم وقت دفاع برای شنبه ساعت 1 داد!و قرار شد بعد اینکه استاد راهنما هم قبول کرد خبر قطعیشو بدم که رجایی هم گفت خوبه
اومدم خبر قطعیشو به شمسایی بدم که گفت نه خانوم کاری پیش اومده شنبه نیستم و دوشنبه ساعت 10 دفاع کنین
داشتم دیوونه میشدم دیگه...
باز زنگ زدم به رجایی که گفت من دوشنبه صبح هستم ولی ساعت 10 باید جایی باشم.حالا تو همونو اوکی کن شاید مجبور شی جدا جدا دفاع کنی
دیگه دلم میخواست گریه کنم آخه خیلی برام مهم بود که رجایی سر جلسه دفاع باشه
خلاصه اومدم به شمسایی بگم همون 10 خوبه که دیدم جواب تلفن اتاقشو نمیده و نمیدونستم سر کلاسه یا کلا رفته
این شد که از سمیه خواستم بره دانشگاه که اونم که چون طفلی زینب میخواست بخوابه نمیذاشت مامانش بره و سمیه گفت به فاطمه میگم بره
فاطمه جان هم خونشون به دانشگاه نزدیک تر بود و اونم طفلی بهار رو گذاشته بود پیش مادرشوهرش و رفت دانشگاه و زنگ زد بهم که افسانه دانشگاه سوت و کوره! شمسایی نیست و رفته از دانشگاه!
گفتم لااقل برو به رجایی بگو و رجایی هم به فاطمه گفته بود به دوستت بگو شاید دوشنبه بتونم بیام و این رفتن فاطمه خیلی خوب شد چون رجایی فهمیده بود که چقدر حضورش برام مهمه و سر جلسه دفاعم اومد
شنبه هم زنگ زدم به شمسایی و گفتم دوشنبه رو اوکی کنین و برگه دفاع رو هم همون روز دفاع میدم که گفت نه خانوم برگه رو اگه نداشته باشم فکر میکنم شما دفاع کردین و باید حتما اون برام امروز بیارین
باز مجبور شدم از سمیه بخوام برگه رو ببره.سمیه هم گفت قرار بوده امروز بره خونه مامانش که از اونجا برن خرید مانتو
خیلی ناراحت بودم که زحمتام افتاده بود رو دوش بقیه.به حمید که گفتم گفت خودمون میریم مشهد و برگه رو میدیم.به سمیه زنگ زدم که برگه رو بذار خونه مادرشوهرت میام میبرم آخه قبلا برگه رو داده بودم به سمیه.
که اونم دوست مهربونم گفت نه نمیخواد این همه راه بیای خودم میبرم.خیلی خوشحال شدم
بعدا هم فهمیدم اون روز دیگه نرفته خونه مامانش و همون مانتویی که روز اول دیده بود رو از آزادشهر خریده
هنوز ادامه داره...روز خود دفاع ماجرایی داشتیم ما.....