روز دفاع هم خوشحال هم ناراحت!
از 8 صبح رفتم دانشگاه و توی چند تا جلسه دفاع شرکت کردم
ساعت 10 نوبت دفاع خودم شد و خیلی با ارامش دفاع کردم و همه چی خیلی خوب پیش رفت و به سولات استاد دفاع با تسلط کافی جواب دادم.
همسری هم پا به پام بود و سر جلسه دفاع ازم فیلم گرفت تا خاطرش برام بمونه.
بعد از دفاع شیرنی کیکی تعارف کردیم و خوردیم و خوشحال بودیم
رفتم اتاق استاد راهنما و شیرینی خانگی که خودم درست کرده بودم بهش دادم و به استاد دیگه ای ام که تو اتاق بود جناب آقای یزدانجو تعارف کردم
خوشحالیم دوامی نیافت
تا اومدیم سوار ماشین شیم که بیایم خونه دیدم گوشیم نیست
بدشانسی اینکه سایلنت کرده بودم که سر جلسه دفاع صداش در نیاد و حالا هرچی زنگ میزدم بهش معلوم نبود کجایه
همه وسایلامو گشتم و پیدا نشد
با نگهبانی رفتیم اتاق دفاع و استاد و همه رو گشتیم و پیدا نشد
خلاصه با افسردگی رفتیم خونه مادرشوهرمو و قضیه رو گفتیم
حالا هرچی هم زنگ میزدیم کسی جواب نمیداد
خلاصه من رفتم خونه سمیه که براش شیرینی خونگی ببرم.
بعد یه نیم ساعتی شوهری زنگ زد که گوشیت پیدا شده.مادر شوهرم اینقدر زنگ زده که بالاخره یکی جواب داده!
آقای یزدانجو دیدن رو میز جا گذاشتی بردن خونه!
ادرس دادن که بیاین ببرین
اگه میداد به نگهبانی لازم نبود یک ساعت تو ترافیک ها برم در خونشونجدا از اینکه 2 ساعت هم تو دانشگاه دنبال گوشیم میگشتم
همسری اومددنبالمو و رفتیم گوشیمو گرفتیم
استاد با قیافه ای حق به جانب:خوب شد گوشیتونو آوردم اگه نه دانشگاه بسته میشد تا بعد از تعطیلات عید اونجا میموند
من با لبخندی سرشار از خشم:بله همین طوره واقعااااااااااا لطف کردین
این شد که خوشحالی بعد از دفاع خیلی بهم نچسبید با این ضدحال