افسانه مامان کیان جون

روز دفاع هم خوشحال هم ناراحت!

1392/12/28 11:15
نویسنده : افسانه
782 بازدید
اشتراک گذاری

از 8 صبح رفتم دانشگاه و توی چند تا جلسه دفاع شرکت کردم

ساعت 10 نوبت دفاع خودم شد و خیلی با ارامش دفاع کردم و همه چی خیلی خوب پیش رفت و به سولات استاد دفاع با تسلط کافی جواب دادم.

همسری هم پا به پام بود و سر جلسه دفاع ازم فیلم گرفت تا خاطرش برام بمونه.

بعد از دفاع شیرنی کیکی تعارف کردیم و خوردیم و خوشحال بودیملبخند

رفتم اتاق استاد راهنما و شیرینی خانگی که خودم درست کرده بودم بهش دادم و به استاد دیگه ای ام که تو اتاق بود جناب آقای یزدانجو تعارف کردم

خوشحالیم دوامی نیافت

تا اومدیم سوار ماشین شیم که بیایم خونه دیدم گوشیم نیستناراحت

بدشانسی اینکه سایلنت کرده بودم که سر جلسه دفاع صداش در نیاد و حالا هرچی زنگ میزدم بهش معلوم نبود کجایه

همه وسایلامو گشتم و پیدا نشد

با نگهبانی رفتیم اتاق دفاع و استاد و همه رو گشتیم و پیدا نشد

خلاصه با افسردگی رفتیم خونه مادرشوهرمو و قضیه رو گفتیم

حالا هرچی هم زنگ میزدیم کسی جواب نمیداد

خلاصه من رفتم خونه سمیه که براش شیرینی خونگی ببرم.

بعد یه نیم ساعتی شوهری زنگ زد که گوشیت پیدا شده.مادر شوهرم اینقدر زنگ زده که بالاخره یکی جواب داده!

آقای یزدانجو دیدن رو میز جا گذاشتی بردن خونه!

ادرس دادن که بیاین ببرینمتفکر

اگه میداد به نگهبانی لازم نبود یک ساعت تو ترافیک ها برم در خونشونعصبانیجدا از اینکه 2 ساعت هم تو دانشگاه دنبال گوشیم میگشتمکچل

همسری اومددنبالمو و رفتیم گوشیمو گرفتیم

استاد با قیافه ای حق به جانب:خوب شد گوشیتونو آوردم اگه نه دانشگاه بسته میشد تا بعد از تعطیلات عید اونجا میموندراضی

من با لبخندی سرشار از خشم:بله همین طوره واقعااااااااااا لطف کردیندلخور

این شد که خوشحالی بعد از دفاع خیلی بهم نچسبید با این ضدحال

پسندها (1)

نظرات (5)

افسانه(مامان فاطمه)
10 اردیبهشت 93 15:57
به به چه عجب یادی از اینجا کردی همه جاش تار عنکبوت بسته آوای افسانه رو ادامه بده دیگه مبارکت باشه فارغ التحصیلیت عزیزم ایشالله موفق باشی
افسانه
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم
فدایی محیا
11 اردیبهشت 93 17:43
چ جالب.......... ولی اینکه خوب دفاع کردی هم جای شکر داره
افسانه
پاسخ
♥پرنیان♥مامان متین
14 اردیبهشت 93 22:01
آفرین تبریکخیلی مبارکه بالاخره گرفتیش
افسانه
پاسخ
ممنونم.آره بالاخره تموم شد
topolooooo
15 اردیبهشت 93 18:55
میگفتین گاوی گوسفندی قربونی میکردیم بعد این همه مدت..... خب پس خداروشکر دفاع به خوبی و خوشی تموم شد حالا گوشیت که پیدا شد دیگه ضدحال نداره که عزیزم روز به این خوبی رو میگی بهت نچسبید
افسانه
پاسخ
اره بالاخره یه نفس راحتی کشیدم ببین ساعت 10 تا 10 و نیم که دفاع کردم بعدش ساعت 11 فهمیدم گوشیم نیس!!! فک کن تا 1 دانشگاه دنبالش میگشتم بعد ناامید بودم تا2 و نیم اینا!!! من که صبحانه نخورده بودم ناهار نخورده رفتیم از استاد گرفتیم تا اومدیم خونه 4 تازه ناهار خودریم!!! خووو نچسبید دیگه
♥پرنیان♥مامان متین
26 اردیبهشت 93 16:35
افسانه
پاسخ