افسانه مامان کیان جون

مسافرت 5 روزه ی خرداد 93

1393/7/12 2:00
نویسنده : افسانه
1,474 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم بنویسم.خجالت

بعضی اتفاقا اولش که داغ بود خیلی دلم میخواست بیام ثبتشون کنم ولی الان که خیلی وقته ازشون گذشته دیگه میلی به نوشتنشون ندارم.خواب آلود

یکی از اتفاق های این چند ماه مسافرت شمال بود که اوایل خرداد با همسری رفتیم.چند روز قبل هم مامان و بابام رفته بودن آنتالیا. چون پروازشون از تهران بود قرار شد از برگشتن ما بریم دنبالشون.

93/3/5 نزدیکای ظهر حرکت کردیم و ناهار توی ماشین شامی هایی که قبلا درست کرده بودیم رو خوردیم و بعدازظهری رسیدیم چشمه علی دامغان که جای نسبتا خنکی بود و بهمون بعد از طی این مسیر کویری خیلی چسبید.

بعد از کمی استراحت بکوب اومدیم و تا شب رسیدیم ساری.صبح کنار ساحل صبحانه خوردیم.

خیلی هم باد میومد!شالم داره نشون میدهچشمک

ساحل پر بود از خرچنگ ترسو

بعد رفتیم تا رسیدیم دریای بابلسر و من کنار این کره اسب نازنین عکس گرفتم.دوتا کلاه هم واسه خودمون خریدیم که قیمتشون سه برابر قیمت شهرمون بود !!!ولی خب چاره ای نبود خیلی آفتاب بودخسته

نزدیکای نور که رسیدیم رفتیم ناهار اکبرجوجه و کته کباب خوردیم.ماست کوزه ای هم خیلی خوشمزه بود و قرار شد برگشتیم کوزه بخریم توش ماست درست کنیمزیبا

مسئول رستوران پیشنهاد داد که بریم رویان و آب پری.جاده سرسبزی بود وآب پری یه چشمه بود.عکس مناسب نداشتم بذارم!

کمی بالاتر رسیدیم به یک مزار.نماز خوندیم و یک ساعت همون جا خوابیدیم.

بعد گفتن بالاتر یک آبشار خیلی باحال داره و ما هم هی اومدیم و هی اومدیم و چیزی ندیدیم!

ولی جاده خیلی سرسبز و به نهایت خنک بود. والبته بسار خلوت!

در این حد خلوت بود که حمید وسط جاده نشست تا من ازش عکس بگیرم و منم بدون روسری چندتا عکس باحال گرفتم.آرامبالاخره یک نفرو دیدیم و پرسیدیم که این جاده به کجا میرسه!؟سوال

گفت:به چالوس!!!!!درضمن ابشار هم نداشته!!!تعجبشاکی

بد هم نشد چون به جای اینکه از کنار دریا بیایم که خیلی هم سر ظهری گرم بود از جاده جنگلی اومدیم و از خنک بودنش بسی لذت بردیمزبان

اودیم تا نمک آبرود و کلوچه و رب انار و سیر و زیتون برای سوغاتی خریدیم و شب همون جا خوابیدیم تا صبح بریم تلکابین.

الهی بگردم شوهری خیلی از تلکابین ترسیدخطااون بالا داخل جنگل خیلی مه شده بود و منظره فوق العاده ای بود.حمید تخمه های که برای خودمون آورده بودمو تند تند میشکست و میداد به پرنده های جنگل. یه همچین شوهر مهربونی دارم من محبت

پرنده ها هم خوششون اومده بود و دورمون جمع شده بودندبغل

 

کلی با درختای جنگل عکسای جالب گرفتیمو و خواستیم برگردیم که همسرجان فرمودن بیا از پله بریم پایین!

منم موافقت کردم.

ولی...

.

.

.

دیدیم پله ای نیست!تعجب

من:خندونک

حمید:ترسو

 

تجربه جالب و هیجان انگیزی بودشیطان

از اون بالا منظره قشنگی بودخندونکالبته از نظر حمید هیچم قشنگ نبودچشمکخندونک

بعد چالوس رفتیم دو هزار سه هزار.دوهزار بالای کوها بود و سه هزار پایین کوه ها داخل دره.

تو مسیرمون یه ویلای خیلی زیبا دیدیم که پر از گل های رنگارنگ بود.آرام

کاش حیاط خونه ما هم اینقدر پر گل بود.

اول رفتیم دوهزار و ناهار ماهی آتیشی خوردیم که خیییییلی خوشمزه بود.هیچ عکسی نگرفتم چون شارژ دوربینمون تموم شده بود!

یه جا دوربینو شارژکردیم و اومدیم سه هزار.اومدیم کنار یه رود کوچیک عکس بگیریم که دستم خورد به گزنه های کنار رودخونه و خارشش تا نصف روز اذیتم کرد!

بارون هم نم نم میومد و واسه همین اب رودخونه گل آلود شده بود.

در مسیر به سمت رامسر

عاشق جاده های شمالمبغل

شب رسیدیم رامسر.دلمون شام نمیخواست واسه همین بلال و باقالی خوردیم و خوابیدیمآرام

اینم یه آبشار بلند و بی ریختخندونک

قصد داشتیم بریم جواهرده که خیلی تعریفشو کرده بودن.

در مسیر برای چایی و صبحانه وایستادیم که برامون با تخم مرغ محلی نیمرو درست کردنخوشمزه

این view از داخل آلاچیغی بود که صبحانه خوردیممتنظر

خلاصه رفتیم تا رسیدیم به جواهرده

خیلی با صفا بود و هوای کوهستانی داشت.

مردم همه میرفتن روی تپه ها مینشستن و از منظره لذت میبردن

حمید یه تپه پر شیب رو نشون داد گفت بریم اون بالا از چشمه آب تازه بخوریم.به سختی بالا رفتیمخسته

چون من نمیتونستم از چشمه آب بخورم همسری اینطوری درست کردمحبتچه آب شیرین و گوارایی بودآرام

برگشتن از تپه خیلی سخت بود و به ... کردن افتاده بودیمگریه

پایین آبشار یه میوه ای خریدیم نمیدونم گلابی جنکلی بود ازگیل بود هرچی بود خوشمزه بود.ترش و آبدارخوشمزه

بعدم رفتیم آبگرم که خیلی چسبید و تر و تمیز شدیمفرشته

و حرکت کردیم به سمت تهران.توی جاده پر پیچ و خم چالوس برای اینکه حوصلمون سر نره یه بازی انجام دادیم و خیلی خندیدیم.اسم دختر و پسر با حرف های سخت مثل پ،ع،ژ،ذ،... یکی من باید میگفتم یکی حمیددرسخوانگیج

10 شب رسیدیم تهران و رفتیم فرودگاه امام.ماشینو پارک کردیم و اومدیم داخل سالن و تنقلات گرفتیم و از صندلی ماساژ استفاده کردیم.بعدم اومدیم صندلی های ماشینو خوابوندیم و بالش گذاشتیم و پتو رومون کشیدیم و تا صبح راحت خوابیدیمدروغگوخندونک

صبح توی سالن انتظار یه چایی خوردیم و منتظر نشستیم تا مامان بابا بیان و بریم خونه دایی.

یه هفته بود مامان و بابامو ندیده بودم و دلم براشون خیلی تنگ شده بودبغل

ناهار رو خونه دایی جون خوردیم و بعداز ظهر برگشتیم شهرمون.مامان سه تا لباس هم سوغاتی به زندایی و بچه ها داد که میگفت هر لباسی رو 50 تومان خریدهتعجبخیلی هم ساده بودغمناک

اینم سوغاتی ها:جشن

اگه میخواین تک تک سوغاتی ها رو ببینین لطفا برین ادامه مطلببوس

فقط چهار جفت کفش که چرم اصل بود شده یک میلیون تومان!!!خوبه با توجه به توصیه های بقیه کلی سفارش کردم چیزی نخرین از اونجاشاکیولی مادر است دیگربغلخیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنهمحبتبیشتر لباس ها دوتیکه زیر و رو بود.چشمک

سوغاتی های فهیمه:

البته این عکسو بعد از اینکه فهیمه یه هفته کفشو پوشیده گرفتم!

سوغاتی های شوهر فهیمه:

که البته از این دوتا هم بابام داره هم حمید هم شوهر فهیمه!فقط سایزاشون فرق میکنهزیباکه دیگه از دوتا لباس های بابام دیگه عکس نگرفتم!

سوغاتی های من:

 

سوغاتی های حمید:

اینام برای خودشون:

سوغاتی های منو فهیمه در یک نگاه:

راستی اینام هست:

پسندها (3)

نظرات (9)

اکرم
12 مهر 93 21:36
سلام افسانه جوووووووووووووووووون معلوم هست کجایی؟؟؟؟؟؟؟ کاملا اتفاقـــــــــــــــی امروز به وبلاکت سر زدم و در کمال ناباوری دیدم که بالاخره اومدی راستش اولش باورم نمیشد اما وقتی مطالب قبلی تو خوندم و پاسخ کامنتا رو دیدم بالاخره باور کردم! باید بگم آدرس دکتری که ازت خواسته بودم دیگه به دردم نمیخوره و دیگه اینکه ای کاش طرز تهیه اون کوفته ها یادت می موند آخه هم من هم شوشرم خیلی کوفته دوست داریم ولی خوب اشکالی نداره....
افسانه
پاسخ
سلام عزیزم.خوبی؟ حق داری خودمم هنوز باورم نمیشه که بالاخره نوشتم در مورد دکتر شرمنده که دیر شد ولی راستی خیلی خوشحالم که داری مامان میشی گلم در مورد کوفته هم توی گوگل،کوفته تبریزی رو سرچ کن دستورهای خوبی هست که تمام جزئیات گفتن.دستشون درد نکنه
مامان
13 مهر 93 1:22
به به چه سفر خوبی.همیشه به سفر... سوغاتی ها هم مبارک خیلی قشنگن.انشاالله به سلامتی استفادهکنید. کفش ها خیلی خوشگلن.مخصوصا سفید آبیه که مال شماست.منم یه سفید اونجا دیدم تقریبا همین طرح بود اما سایز پام نشد.چشمم موند بهش.خخخخخ.
افسانه
پاسخ
مرسی گلم به سفرهای شما که نمیرسه چشات قشنگ میبینه گلم. مامانم خوش سلیقه ست دیگه . قابلتو نداره خانومیاتفاقا اینم با اینکه مامانم شماره پام گرفته برام بزرگه.بقیه کفشاشونو کهنه کردن ولی من هنوزم نپوشیدمش!حالا شماره پات چند هست!؟
مامان
13 مهر 93 19:37
قربونت بشم نظر لطفته. حقم داری نپوشی خیلی خوشگله. اون کفشه برای من تنگ بود ۳۸ بود.من ۳۹. ۴۰ میپوشم. رنگ کامل آبیشو سایز پام داشت ولی خوشم نیومد سفیده بهتر بود. انصافا مامانتون خیلی خوش سلیقه ست. میگم اگه بزرگه بفرستش برای من.خخخ
افسانه
پاسخ
جالبه من با اینکه سایز پام 38 ولی این کفشه برام اندازه یک شماره بزرگه با اینکه کفشه 38 هم هست آ فکر کنم سایز پای شما بشه
سمیه
17 مهر 93 2:52
سلام چه عجب خانوم خانوما تشریف اوردین ... بیا برام نظر بذار وگرنه دیگه نمیام این یه تهدید جدیه
افسانه
پاسخ
این که تو گذاشتی الان نظره مثلا!! یه نظر درست حسابی بذار تا بیام برات نظر بذارم
افسانه مامان فاطمه
18 مهر 93 12:26
به به چه عجب افسانه خانم نی نی وبلاگ رو مزین فرمودید
افسانه
پاسخ
سلام دوست جونم.شرمنده خودمم دلم برای همتون یه ذره شده بود
افسانه مامان فاطمه
18 مهر 93 12:28
راستی افسانه جون مامانت کجا رفته مگه این همه چیزای خوشمل آورده عجب مامان با سلیقه ای داری هااااااااااااااا
افسانه
پاسخ
همون اول پست که نوشتم عزیزم.رفته بودن آنتالیا.مرسی گلم.واقعا همین طوره
مامان نفس طلایی
26 مهر 93 15:07
سلام ... همیشه به گردش ... دلم شمال خواست ... سوغاتی ها هم مبارک باشه... لینک شدید با اجازه
افسانه
پاسخ
سلام گلم.عزیزم الان وقت شمال رفتنه اگه شرایطش جور باشهمرسی فدات شم
•♥مامان متین♥•
7 آبان 93 9:36
سلام دوست جونی خوبی؟ایشالا همیشه ب سفر و سوغاتی و ایناباشی عجب سفرنامه ای بود کلی کیف کردم...و دلم هوایی شدمنم دریااااااااااااااااااااااا خخخخ...کلی ب گوشه شالت خندیدم..خو ی خورده از اونورتر میعکسیدی جمال دوس جونی رو هم ببینیم خو ما هم ابشار اب پری رفتیم ...یه اب باریکه س ولی بقول تو جاده ش قشنگه ایشالا همیشه ب گردش باشین عزیزم حالا نگفتی از" ع" اسم چی داریم؟ خخخخخ سوغاتی ها هم مبارک باشه...ایشالا بسلامتی بپوشین مامان بابای باسلیقه و همچنین باحالی داری حتما...دوتایی رفتن ترکیه ماشالا بهشون..ایشالا خدا براهم نگهتون داره راستی چرا من این پستو ندیدم؟واس بعدی نظردادم این یکیو ندیدم ینی؟
افسانه
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم فدات شم خوب الان برین اگه شرایطشو داریناینقده دلم میخواد یکبار تو پاییز برم شمال ولی هنوز که قسمت نشده خوشگلم عکس که کامل بوده من نصفش کردمشما عکستو بذار منم چشم پس شما هم رفتین.میبینی تو خدا چه آبشار بی مزه اییهچقدر هم تعریفشو میکرد این مسئول رستوران ممنون گلم.از ع که خوبه حالا...ما از ژ و غ و ث و ض و ذ و ... میگفتیمخیلی خندیدیم لطف داری خانومیمامان بابام به خودم رفتن ماشالا.خخخخخخخ نیدونم.لابد ندیدی دیگه! در ضمن خیلی خیلی ازت ممنونم که اینقدر با دقت خوندی
•♥مامان متین♥•
9 آبان 93 12:11
شرایطش هس همسری تنبله تابستون میگه میریم شمال...تابستون تموم میشه میگه دیگه الان شمال فایده نداره دریا بگیرونگیر داره باشه بهمن میریم جنوب..زمستون تموم میشه میگه ای بابا الان جنوب گرمه باشه تابستون میریم شمال من همسری شمال جنوب بازم من بعد میگم باید بچزونی میگی نه درضمن میدونستم عکستو خودت کات کردی گلم شادباشی
افسانه
پاسخ
عجب حالا ایشالا بهمن امسال میرین جنوب و میای برامون تعریف میکنیاز شیطونی های متین گلی گفتم شاید فکر کردی برای وبلاگ اون عکسو گرفتم