مسافرت 5 روزه ی خرداد 93
بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم بنویسم.
بعضی اتفاقا اولش که داغ بود خیلی دلم میخواست بیام ثبتشون کنم ولی الان که خیلی وقته ازشون گذشته دیگه میلی به نوشتنشون ندارم.
یکی از اتفاق های این چند ماه مسافرت شمال بود که اوایل خرداد با همسری رفتیم.چند روز قبل هم مامان و بابام رفته بودن آنتالیا. چون پروازشون از تهران بود قرار شد از برگشتن ما بریم دنبالشون.
93/3/5 نزدیکای ظهر حرکت کردیم و ناهار توی ماشین شامی هایی که قبلا درست کرده بودیم رو خوردیم و بعدازظهری رسیدیم چشمه علی دامغان که جای نسبتا خنکی بود و بهمون بعد از طی این مسیر کویری خیلی چسبید.
بعد از کمی استراحت بکوب اومدیم و تا شب رسیدیم ساری.صبح کنار ساحل صبحانه خوردیم.
خیلی هم باد میومد!شالم داره نشون میده
ساحل پر بود از خرچنگ
بعد رفتیم تا رسیدیم دریای بابلسر و من کنار این کره اسب نازنین عکس گرفتم.دوتا کلاه هم واسه خودمون خریدیم که قیمتشون سه برابر قیمت شهرمون بود !!!ولی خب چاره ای نبود خیلی آفتاب بود
نزدیکای نور که رسیدیم رفتیم ناهار اکبرجوجه و کته کباب خوردیم.ماست کوزه ای هم خیلی خوشمزه بود و قرار شد برگشتیم کوزه بخریم توش ماست درست کنیم
مسئول رستوران پیشنهاد داد که بریم رویان و آب پری.جاده سرسبزی بود وآب پری یه چشمه بود.عکس مناسب نداشتم بذارم!
کمی بالاتر رسیدیم به یک مزار.نماز خوندیم و یک ساعت همون جا خوابیدیم.
بعد گفتن بالاتر یک آبشار خیلی باحال داره و ما هم هی اومدیم و هی اومدیم و چیزی ندیدیم!
ولی جاده خیلی سرسبز و به نهایت خنک بود. والبته بسار خلوت!
در این حد خلوت بود که حمید وسط جاده نشست تا من ازش عکس بگیرم و منم بدون روسری چندتا عکس باحال گرفتم.بالاخره یک نفرو دیدیم و پرسیدیم که این جاده به کجا میرسه!؟
گفت:به چالوس!!!!!درضمن ابشار هم نداشته!!!
بد هم نشد چون به جای اینکه از کنار دریا بیایم که خیلی هم سر ظهری گرم بود از جاده جنگلی اومدیم و از خنک بودنش بسی لذت بردیم
اودیم تا نمک آبرود و کلوچه و رب انار و سیر و زیتون برای سوغاتی خریدیم و شب همون جا خوابیدیم تا صبح بریم تلکابین.
الهی بگردم شوهری خیلی از تلکابین ترسیداون بالا داخل جنگل خیلی مه شده بود و منظره فوق العاده ای بود.حمید تخمه های که برای خودمون آورده بودمو تند تند میشکست و میداد به پرنده های جنگل. یه همچین شوهر مهربونی دارم من
پرنده ها هم خوششون اومده بود و دورمون جمع شده بودند
کلی با درختای جنگل عکسای جالب گرفتیمو و خواستیم برگردیم که همسرجان فرمودن بیا از پله بریم پایین!
منم موافقت کردم.
ولی...
.
.
.
دیدیم پله ای نیست!
من:
حمید:
تجربه جالب و هیجان انگیزی بود
از اون بالا منظره قشنگی بودالبته از نظر حمید هیچم قشنگ نبود
بعد چالوس رفتیم دو هزار سه هزار.دوهزار بالای کوها بود و سه هزار پایین کوه ها داخل دره.
تو مسیرمون یه ویلای خیلی زیبا دیدیم که پر از گل های رنگارنگ بود.
کاش حیاط خونه ما هم اینقدر پر گل بود.
اول رفتیم دوهزار و ناهار ماهی آتیشی خوردیم که خیییییلی خوشمزه بود.هیچ عکسی نگرفتم چون شارژ دوربینمون تموم شده بود!
یه جا دوربینو شارژکردیم و اومدیم سه هزار.اومدیم کنار یه رود کوچیک عکس بگیریم که دستم خورد به گزنه های کنار رودخونه و خارشش تا نصف روز اذیتم کرد!
بارون هم نم نم میومد و واسه همین اب رودخونه گل آلود شده بود.
در مسیر به سمت رامسر
عاشق جاده های شمالم
شب رسیدیم رامسر.دلمون شام نمیخواست واسه همین بلال و باقالی خوردیم و خوابیدیم
اینم یه آبشار بلند و بی ریخت
قصد داشتیم بریم جواهرده که خیلی تعریفشو کرده بودن.
در مسیر برای چایی و صبحانه وایستادیم که برامون با تخم مرغ محلی نیمرو درست کردن
این view از داخل آلاچیغی بود که صبحانه خوردیم
خلاصه رفتیم تا رسیدیم به جواهرده
خیلی با صفا بود و هوای کوهستانی داشت.
مردم همه میرفتن روی تپه ها مینشستن و از منظره لذت میبردن
حمید یه تپه پر شیب رو نشون داد گفت بریم اون بالا از چشمه آب تازه بخوریم.به سختی بالا رفتیم
چون من نمیتونستم از چشمه آب بخورم همسری اینطوری درست کردچه آب شیرین و گوارایی بود
برگشتن از تپه خیلی سخت بود و به ... کردن افتاده بودیم
پایین آبشار یه میوه ای خریدیم نمیدونم گلابی جنکلی بود ازگیل بود هرچی بود خوشمزه بود.ترش و آبدار
بعدم رفتیم آبگرم که خیلی چسبید و تر و تمیز شدیم
و حرکت کردیم به سمت تهران.توی جاده پر پیچ و خم چالوس برای اینکه حوصلمون سر نره یه بازی انجام دادیم و خیلی خندیدیم.اسم دختر و پسر با حرف های سخت مثل پ،ع،ژ،ذ،... یکی من باید میگفتم یکی حمید
10 شب رسیدیم تهران و رفتیم فرودگاه امام.ماشینو پارک کردیم و اومدیم داخل سالن و تنقلات گرفتیم و از صندلی ماساژ استفاده کردیم.بعدم اومدیم صندلی های ماشینو خوابوندیم و بالش گذاشتیم و پتو رومون کشیدیم و تا صبح راحت خوابیدیم
صبح توی سالن انتظار یه چایی خوردیم و منتظر نشستیم تا مامان بابا بیان و بریم خونه دایی.
یه هفته بود مامان و بابامو ندیده بودم و دلم براشون خیلی تنگ شده بود
ناهار رو خونه دایی جون خوردیم و بعداز ظهر برگشتیم شهرمون.مامان سه تا لباس هم سوغاتی به زندایی و بچه ها داد که میگفت هر لباسی رو 50 تومان خریدهخیلی هم ساده بود
اینم سوغاتی ها:
اگه میخواین تک تک سوغاتی ها رو ببینین لطفا برین ادامه مطلب
فقط چهار جفت کفش که چرم اصل بود شده یک میلیون تومان!!!خوبه با توجه به توصیه های بقیه کلی سفارش کردم چیزی نخرین از اونجاولی مادر است دیگرخیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنهبیشتر لباس ها دوتیکه زیر و رو بود.
سوغاتی های فهیمه:
البته این عکسو بعد از اینکه فهیمه یه هفته کفشو پوشیده گرفتم!
سوغاتی های شوهر فهیمه:
که البته از این دوتا هم بابام داره هم حمید هم شوهر فهیمه!فقط سایزاشون فرق میکنهکه دیگه از دوتا لباس های بابام دیگه عکس نگرفتم!
سوغاتی های من:
سوغاتی های حمید:
اینام برای خودشون:
سوغاتی های منو فهیمه در یک نگاه:
راستی اینام هست: