افسانه مامان کیان جون

کنجکاوی کیان جون

1398/8/25 16:34
نویسنده : افسانه
393 بازدید
اشتراک گذاری
سلام مامان جون.خوبی قربونت برم؟وقتی این مطالبو بخونی نمیدونم چندسالته ولی امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.
پسرم الان که دارم مینویسم شما سه سال و هفت ماهته و خیلی کنجکاو و شیطون شدی.کارای عجیب غریب زیاد میکنی.منم تا جاییکه برات خطر نداشته باشه میذارم کنجکاوی کنی و چیزهای مختلفو کشف کنی.
عزیزم چند روزی هوا سرد شده و ماهم بخاری گذاشتیم.یه روز که توپ هاتو ریخته بودی وسط هال و باهاشون بازی میکردی یهو به ذهنت رسید که توپاتو گرم کنی به بخاری و بزنی به صورت خودت و من.چند باری این کارو انجام دادی و منم رفتم تو اشپزخونه مشغول کارام شدم که یهو گفتی مامان بیا ببین اینا چسبیدن
اینقدر توپ هارو به بخاری نگه داشته بودی که ذوب شده بودن و چسبیدن بودن به بخاری.
منم یه عکس ازت گرفتم که یادگاری برات بمونه.
راستی اینم بگم که سال قبلم که دو سال و نیمت بود هم خونه مامانی لباستو زده بودی بالا و شکمتو چسبوندی به بخاری خیلی داغ.خیلی گریه کردی و شکمت یه تاول بزرگ زد و طول کشید تا خوب شد.الانم با اینکه یکسال گذشته هنوزم یه کم جاش معلومه.
خلاصه مامان جون با اینکه خیلی مراقبتیم بازم بعضی وقتا کارهای عجیب غریب میکنی و فقط خود خداست که نگه دارته.
دوست دارم کوچولوی کنجکاو دوست داشتنی من
بله
پسندها (5)

نظرات (0)