افسانه مامان کیان جون

آبان ماه

1393/11/3 15:19
نویسنده : افسانه
770 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 10)تصمیم گرفتم برای اولین بار ژله تزریقی درست کنم.خیلی لذت بخش بود.اول با چاقو دو تا گل توی دوتا فنجون درست کردم که خیلی خوشگل شدن ولی چون چربش نکرده بودم برنگشت.

 

بعد اومدم توی ظرف پیرکس پیتزا خوری یه بسته زله اناناس ریختم که البته باید آلوئه ورا میبود ولی خب نداشتم!

بعد از بسته شدنش هم با سرنگ هایی که پر شده بود از خامه و رنگ خوراکی شروع کردم به آمپول زدن ژله.خخخخ

هر یک گلی که درست میکردم از پشت ظرف نگاه میکردم و هی میذوقیدم

هی از خودم ابتکار به خرج میدادمو و هر گلی رو یه شکلی میکشیدم.

یکی این شکلی

یکی این شکلی

تازه شوهری هم ذوق کره بود و گفت بده یک گلم من درست کنم.اینم از گل جناب همسری:

قه قههقه قههقه قهه

نمای کار از پشت:

بعد که خوب گل گل بازی کردم یه بسته ژله موز رو باشیر ریختم و گذاشتم ببنده.

و در نهایت تابلوی هنری شاهکار من

 

یکشنبه 11)صبح دایی علی به همسری زنگ زده بود که ما از مشهد میخوایم بریم روستا واسه مراسم تاسوعا میایم از شما هم یه سری میزنیم.این شد که منم زنگ زدم به زندایی و برای شام دعوتشون کردم.

براشون سوپ شیر و پلو مرغ درست کردم.

از سوپ ها خیلی تعریف کردن و گفتن تا حالا سوپ شیر به این خوشمزگی هیچ جا نخورده بودیم و دایی میگفت نمره ات بیسته.زندایی دستورشو ازم پرسید و نوشت.

کلا از خونمون هم خیلی تعریف کردن و من از این همه تعریف کردنشون خیلی خجالت میکشیدم.

حمید از ژله عکس گرفت و از طریق وایبر برای الهام فرستاد. و الهامم همه جا پخش کرده بود.

زندایی هم از ژله خیلی خوشش اومده بود و باورش نمیشد خوردنی باشه.

شب رو موندن و ...

 

دوشنبه 12)تاسوعای حسینی:

صبح باز از کره هایی که قالب زده بودم خیلی خوششون اومد و باز کلی تعریف کردن.دایی به زندایی میگفت:نگفتم خانوم،خانوم حمید اقا خیلی هنرمندن!؟

وقتی هم داشتیم صبحانه رو جمع میکردیم زندایی همش میخندید

بهش گفتم:به کارای من میخندین.کاری که با کره ها کردم خنده داره ، نه؟

گفت:نه اتفاقا خیلی خوشم میاد اینقدر با ذوق و سلیقه این.این کره ها خیلی خوشگلن.

و من کلی خر کیف شدم

خلاصه ناهار رفتیم روستای پدری و همین طور شام و ناهار فردا

شنبه 17)بعدازظهر رفتیم مشهد و شب با خانواده مادرشوهرم همگی رفتیم خونه دایی علی که البته خیلی هم تحویلمون گرفتن!

یکشنبه18)صبح رفتم خونه  دوست خوبم سمیه و این ظرفو بهش هدیه دادم که خوشبختانه خوشش اومد و گفت یه همچین ظرفی واسه لازانیا لازم داشتمبغل

عصر هم خونه خاله فاطمه حمید دعوت بودیم به صرف شله زرد . بهناز هم که عکس ژله تزریقی رو دیده بود دستورشو ازم پرسید

جمعه 23)الهه و خانواده مادرشوهرشو با کل خانواده خاله را پاگشا کردیم.من ژله فرفری درست کردم و سالادها رو تزئین کردم و مامان مرغ و فسنجون و سوپ شیر و باقلوا

یکشنبه 25)نزدیک ظهر حمید اومد خونه و دیدم صورتش خونیه و دستاش باند پیچی شده.خیلی وحشت کردم و زدم زیر گریه و حمید هم مرتب میگفت هیچی نشده من خوبم.طفلی با موتور خورده بود زمین و صورتش به زمین کشیده شده بود و انگشترش شکسته بود و نگینش خورد شده بود و دستشو داغون کرده بود.حمید ازم خواست به کسی نگم و من فقط یه روز تونستم خودم نگه دارم

سه شنبه 27)پای تلفن که با فهیمه صحبت میکردم یهو زدم زیر گریه و بهش گفتم و بعدش هم به مامانمو و مادرشوهرم زنگ زدم و با گریه قضیه رو بهشون گفتم.شب مادرشوهر و خواهرشوهرم از مشهد اومدن و مامان بابای خودم و سلمان شریک مغازه حمید که خانومشو اولین بار بود میدیدم هم اومدن عیادت و همه شام بودن و من مرغ و رولت گوشت که خیلی هم همه خوششون اومد براشون درست کردم

حمید خیلی زود کبودی و زخم هاش خوب شد.کرم رژودرم هم گرفتیم که خیلی کمک کننده بود و اثری از زخم روی صورتش نموند.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضا
31 تیر 94 10:31
عالیه !!!
سحرناز
6 مرداد 94 8:23
سلام وب سایت زیبا ی دارید معلوم که وقت گذاشتین امیدوارم درتمام مراحل زندگی موفق و پیروز باشید وزندگیتون همیشه همراه با ارامش خاطر باشه
بهترین مارک ریمل
23 آبان 96 12:45
چیزای خوشمزه میزارین ادم گرسنه میشه . حتما باید درست کنم عالی به نظر میرسه