افسانه مامان کیان جون

مشهد

1392/11/1 1:24
نویسنده : افسانه
1,037 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه صبح 23 دی با حمید رفتیم مشهد.برای چی !؟؟؟سوال

1.برای پایان نامم با استاد راهنمام جلسه داشتم ساعت 2 استرس

2.دیدن دوست خوبم سمیه و دختر نازش زینبقلب

3.گرفتن ترانس یخچال که داده بودیم واسه تعمیر!

4.دیدن خانواده همسری

این همه کار رو باید تو نصف روز انجام میدادیم!نیشخند

البته دلم میخواست حرمم بریم ولی خب من خیلی کم سعادتم و هر دفعه نمیشه.گریه

اینو بگم که هر دفعه خونه سمیه بر حسب اتفاق با یک کیف میرم و زینبم منو از روی کیفم میشناسه .نیشخند

چون یه بار از تو کیفم لوازم ارایشمو در اوردم تا بازی کنه و البته سمیه جونم توی وبلاگش عکساشو گذاشته،(در پست گشت و گذار با خاله افسانه)

حالا هردفعه که کیفمو میبینه میخواد ببینه توش چیه!نیشخند

اولش یه کم به من نگاه میکنه یه کم به کیفم بعد که میبینه من تحویل نمیگیرم و گرم صحبت با سمیه ام تصمیم میگیره و خودش دست به کار میشه!خنده

خیلی بامزه میشینه پای کیفمو و سعی میکنه زیپشو باز کنه و همینجوری با لبخند به من نگاه میکنه.بغل

 خلاصه اون کم نمیاره و من کم میارم و رحمم میاد وکیف لوازم ارایشمو میذارم جلوش و زینب جونم یکی یکی ....بله!نگران

توی کیفم یک گیره سر پاپیون داشتم زدم به موهاشو واین چندتا عکسو ازش گرفتم البته کیفیت دوربین گوشیم پایینه ولی به قول معروف کاچی به از هیچی!

 

 


قبل برگشتن رفتیم بازار و دو تا روسری سه گوش بافت شکل هم خریدم .خیلی دوسشون دارم.گفتم خواهری یکیشو برداره و اونم کالباسیشو انتخاب کرد و کرمشو خودم برداشتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

somayeh maman zeinab
29 دی 92 23:52
salam khaste nabashi azizam baz mibinam kheily honar mirizy man ke bara bazy ha honar kharj kardam be jaye tashakor tekeh behem andakhtan khosh be halet ke dory midony az ky megam dige
افسانه
پاسخ
سلام خانومی.حق داری میدونم چی میگی.هر کسی یک لیاقتی داره.خودتو برای کسایی که ارزش کارتو نمیفهمن خسته نکن.