افسانه مامان کیان جون

مهمونی

1392/10/28 20:27
نویسنده : افسانه
1,251 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 25 دی محمد پسر داییم و خانومش مهشید رو برای شام دعوت کردیم و من از 11 صبح مشغول شدم به درست کردن کیک،ژله،سالاد و شام که سوپ شیر و قرمه سبزی بود.اوه

وقتی مهمونامون اومدن من همه ی کارام تموم شده بود!تشویق

 هرچی مهشید میخواست بیاد کمکم میدید هیچ کاری نیست.میگفت بریم سالاد درست کنیم گفتم درست کردم میگفت خب بریم سسشو درست کنیم گفتم اونم درست کردم زبانوخلاصه کنار اقایون نشستیم چشمکبعد از شامم که مهشید میخواست ظرف هارو بشوره گفتم نمیخواد میذارم تو ماشین و باز دوباره رفتیم کنار همسری هامون نشستیم !نیشخند

فکر میکنم مهمونی خیلی به مهشید چسبید  ابروولی خودم خیلی خسته شدماوه

به محمد هم چسبید البته به اقایون که همیشه میچسبهخندهنیست خیلی زحمت میکشند!چشمک

 

تت

 

این کیکو توی قالب سلیکونی برای اولین بار درست کردم و خیلی راضی بودم و از گاناش هم برای تزئینش استفاده کردم.

کیک شکلاتی با قالب گل رز

اینا زیرش پودینگ موزه و روش ژله پرتقال و انار!

پسندها (1)

نظرات (8)

افسانه مامان فاطمه
29 دی 92 23:47
عاقاااااااااااااااااا این گله که نوشتی تت چیه عایا؟ اون نارنجی زرد ها ژله ست یا سس آخه نوشتی سس ولی شبیه ژله ست
افسانه
پاسخ
اولشو متوجه نشدم منظورت چیه ژله یه دیگه کجا گفتم سس!!!؟
افسانه مامان فاطمه
29 دی 92 23:48
مگه بیکار بودی اینقد خودتو خسته کردی؟
افسانه
پاسخ
هربار میخوام مهمونی بگیرم میگم این دفعه ساده میگیرم ولی دست خودم نیست
افسانه
30 دی 92 17:31
هموت عکسی که شبیه گل سیاهه ببین فلش موس که میره روش میاد به جان خودم وقتی فلش میره رو عکس ژله هات مینویسه سس آقا اصن عکس دومیه چیه عایا؟
افسانه
پاسخ
اها حالا فهمیدم وقتی میخواستم عکسو اپلود کنم همین جوری یه چیزی زدم!!! حالا ببین درست شد؟
افسانه(مامان فاطمه)
30 دی 92 22:37
آره درست شد حالا کو بقیه عکساااااااااااااااا
افسانه
پاسخ
باتری لب تابو برداشته بودم شارژرشو وصل کرده بودم که به حساب باتریش بیشتر عمر کنه و خوشحال داشتم برای خودم تایپ میکردم و تقریبا تموم شده بود که همسر گرامی برای اینکه موبایلشو شارژ کنه یهو شارژر لب تابو کشید و منم مات و مبهوت چشم دوختم به لب تاب خاموش شده و تا 2 ساعت روشنش نکردم تا یه کم اروم بشم و الان که جواب این کامنتو گذاشتم میخوام دوباره تایپ کنم و خیلی هم عصبانی ام.
مامان متین جون
8 بهمن 92 22:19
████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█
افسانه
پاسخ
ممنونم
ماجون
2 اسفند 92 16:41
سلام اشپزیت حالیه عزیزم به ما هم سر بزنhttp://www.niniweblog.chttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile/61.gifom/images/smilies/smile_thum/25.gif
افسانه
پاسخ
نظر لطفته عزیزم.همین الان میام
مامان سمیرا
14 اردیبهشت 93 9:48
سلام خانومی ممنون که به وب پسرم سر زدی بله عزیزم من ساکن تربت حیدریه ام خوشحالم یه همشهری پیدا کردم خوشحال ترم میشم اگه بازم بیای دیدن من و پسرم . زندگی به کامتون عسل
افسانه
پاسخ
سلام سمیرا جون.منم خیلی ذوق زده شدم وقتی یه همشهری پیدا کردمایشالا بیشتر باهم آشنا میشیم.
مامان سمانه
24 مهر 93 20:05
سلام افسون جونیییییییییییییییی وبلاگت عالیه کلی استفاده کردم بابا کد بانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو دوست دارم باهم دوست شیم تجربیاتتو بهم منتقل کنی سرم بزن منتظرتم
افسانه
پاسخ
سلام عزیزدلم.ممنون از تعریفت.باعث خوشحالیه گلم همین الان اومدم