افسانه مامان کیان جون

برخی اتفاق های تابستون 93

خراب شدن کیک پرتقالیم: سمیه گفت باید کل دو تا پرتقالو بریزی توی کیک!!!! هی مامانم گفت خراب میشه هی من گفتم نه خوب میشه سمیه درست کرده میگه طعمش عالیه نتیجه:تلخ،روی کیک تیره داخلش خمیر اومدن دوست قدیمی ام فهیمه(دوران دبیرستان) به خونمون: کلی یاد گذشته ها کردیم و هم خندیدیم و هم حسرت اون روزا رو خوردیم شکستن سنگ نمک!: دختری که پسر غریبه رو بوس میکنه باید کن فیکون بشه دیدم نوه های صابخونه توی حیاط دارن بازی میکنن گفتم بیاین اینا رو بگیرین خورد و خمیرشون کنین!!! اونا هم از خدا خواسته رفتن تو کوچه و هی مجسمه رو زدن به دیوار و هی جیغ و هورا کشیدن و کلی تخلیه انرژی شدن   کیکی که با فهیم...
12 مهر 1393

مسافرت 5 روزه ی خرداد 93

بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم بنویسم. بعضی اتفاقا اولش که داغ بود خیلی دلم میخواست بیام ثبتشون کنم ولی الان که خیلی وقته ازشون گذشته دیگه میلی به نوشتنشون ندارم. یکی از اتفاق های این چند ماه مسافرت شمال بود که اوایل خرداد با همسری رفتیم.چند روز قبل هم مامان و بابام رفته بودن آنتالیا. چون پروازشون از تهران بود قرار شد از برگشتن ما بریم دنبالشون. 93/3/5 نزدیکای ظهر حرکت کردیم و ناهار توی ماشین شامی هایی که قبلا درست کرده بودیم رو خوردیم و بعدازظهری رسیدیم چشمه علی دامغان که جای نسبتا خنکی بود و بهمون بعد از طی این مسیر کویری خیلی چسبید. بعد از کمی استراحت بکوب اومدیم و تا شب رسیدیم ساری.صبح کنار ساحل صبحانه خور...
12 مهر 1393

20 نظر تایید نشده!

سلام به همه دوستای گلم که تو این مدت فراموشم نکردن.شرمنده که خیلی وقته (حدود سه ماه و نیم) کامنت های زیباتونو تایید نکرده بودم و به جبرانش تصمیم گرفتم جواب همشونو یکجا تو یه پست اختصاصی بدم.امیدوارم منو ببخشین کیک های من برای عزیزدلم | مامان علی و حسین 7:58 6 مهر 1393 سلام عزیزم اتفاقی به وبتون اومدم از دیدن این همه ذوق و سلیقه و کدبانوگریتون به وجد اومدم و اول صبحی کلی انرژی گرفتم ماشاالله هم گفتم واااااااااای سلام خانوم همه چی تموم وقتی اسم وبت رو دیدم باورم نمیشد که آشپزی های مامانم اومده وب من حقیر و برام نظر گذاشته.ذوق مرگ شدم وقتی دیدم شما که استاد همه هستین دارین...
11 مهر 1393

روز مرد و غافلگیر شدن همسری

     از همه دوستای گلم بابت تاخیر طولانی مدتم معذرت میخوام.ممنون که فراموشم نکردین.دوستون دارم.   برای روز مرد تصمیم گرفتم واسه شوهری کادو نخرم!!! آخه به نظرم بی مزه بود که بخوام با پول خودش براش کادو بخرم واسه همین تصمیم گرفتم جور دیگه ای غافلگیرش کنم. خیلی قبلنا پیش گفته بود کوفته خیلی دوس داره.تو این 5 سال و نیم یادم نمیاد خورده باشیم! واسه همین با خودم گفتم براش درست کنم تا خوشحال شه.با اینکه مامان خودمم درست نمیکنه (فقط قدیما یه چندباری درست کرده بود).نگران اینم بودم که کوفته ها وا بشه!!! خلاصه درست کردم و عالی شد و خیلی خوشش اومد و هر قاشقی که میخورد هی میگفت به به،حرف نداره،خی...
15 ارديبهشت 1393
1976 11 35 ادامه مطلب

نوروز 93 و کلی ماجراهای خوب و بد!

با خوبی ها و بدی ها،هر آنچه بود گذشت... برگی دیگر از درخت زمان بر زمین افتاد... سالی دیگر گذشت... روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد... امسال با اینکه تا روزهای آخر درگیر دانشگاه بودم ولی خدارو شکر به همه کارام رسیدم.البته خیلی فشرده! صبح رفتیم مشهدو و کارای پایان نامه و بعدازظهرش رفتیم خیابون راهنمایی و دو تا مانتو و یه شال و یه روسری گرفتیم و میخواستم کیفم بگیرم که دیگه مغازه ها بستن و همون موقع ساعت 12 شب برگشتیم خونمون. خونه تکونی هم یه روز مامانم اومد کمکم و یه روزم خواهری و بیشتر کارام تموم شد. مامان گلی گفت نگران شیرینی هم نباش خودم بهت میدم فقط برای اینکه یه تف...
1 فروردين 1393

روز دفاع هم خوشحال هم ناراحت!

از 8 صبح رفتم دانشگاه و توی چند تا جلسه دفاع شرکت کردم ساعت 10 نوبت دفاع خودم شد و خیلی با ارامش دفاع کردم و همه چی خیلی خوب پیش رفت و به سولات استاد دفاع با تسلط کافی جواب دادم. همسری هم پا به پام بود و سر جلسه دفاع ازم فیلم گرفت تا خاطرش برام بمونه. بعد از دفاع شیرنی کیکی تعارف کردیم و خوردیم و خوشحال بودیم رفتم اتاق استاد راهنما و شیرینی خانگی که خودم درست کرده بودم بهش دادم و به استاد دیگه ای ام که تو اتاق بود جناب آقای یزدانجو تعارف کردم خوشحالیم دوامی نیافت تا اومدیم سوار ماشین شیم که بیایم خونه دیدم گوشیم نیست بدشانسی اینکه سایلنت کرده بودم که سر جلسه دفاع صداش در نیاد و حالا هرچی زنگ میزدم بهش معلوم نبود کجایه ...
28 اسفند 1392

بالاخره دفاع میکنم

مدتیه که شدیدا درگیر پایان نامه لعنتی ام . بالاخره قراره 26 اسفند دفاع کنم. از این دیرتر دیگه نمی شد! غیر از خودم دوستای عزیزمم درگیر شدن و همین جا از سمیه جون مامان زینب و فاطمه جون مامان بهار تشکر میکنم که به خاطر من با وجود بچه کوچیک رفتن دانشگاه تا من مجبور نباشم بیام مشهد برای دادن یه برگه دفاع و ... بعد از اینکه دفاع کردم مفصل تر درباره این چند روز این پست رو تکمیل میکنم. راستی از همه دوستای خوبم که مشهدن دعوت میکنم در جلسه دفاع که روز دوشنبه  میباشد ساعت 10 ساختمون 3 و کلاسشو هنوز نمیدونم! اگه مایل بودن شرکت کنن.خوشحال میشم. در ادامه مطلب چندتا عکس از دانشگاهمون گذاشتم. بعدا نوشت:اینکه دیر دفاع کردم واسه این بود که ا...
20 اسفند 1392